مانند دو فنجان که نشستند به سینیجا داشت بـیایی و کنارم بنِشینیجاداشت که از شاخهٔ خشکیدهٔ دستمبا معجزهٔ عشق، دو تا سیب بچینیمن شعرفروش غزل چشم تو هستمتو ماهترین مشتری روی زمینیلیلی شده ای در ادبیات، اگــرچهتو جان منی! جان من از منظر دینیدر چایی تلخ ِ غــزلــم قند بینداز"شیرینِ" غزل باش گلم! خیر ببینی
سجاد شاکری
برای دیدن عکس در سایز اصلی بر روی آن کلیک نماید...